یکی یدونه من و بابایکی یدونه من و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

آرشای مامان و بابا

تعیین جنسیت قطعی

سلام آرشای عزیزم من روز شنبه26اسفند91نوبت دکتر داشتم اول با بابایی ساعت4رفتیم بازار زرگرها و مامانی النگو خرید بعدش با بابایی رفتیم دکتر تا رفتیم داخل حدوداساعت7ونیم بود وقتی رفتیم داخل دکتر بعد از اندازه گیریه فشار خونم گفت بخواب تا صدای قلبش رو بشنویم الهیی مامان قربونت بره صدای قلبت رو با بابایی شنیدیم بعدش دکتر غربالگریه مرحله 2رو نوشت و گفتم خانوم دکتر جنسیتش کی مشخص میشه؟گفت احتمالا توی همین سونوگرافی گفت باید برین پیش خانوم دکتر صحراییان ساختمان بغلی ولی گفت الان نوبت بهتون نمیدن ولی وقتی انجام دادین نتیجش رو10فروردین برام بیارین بابایی از مطب که اومدیم بیرون گفت بیا همین حالا بریم ببینیم برای کی ...
29 اسفند 1391

تعیین جنسیت نسبی

سلام عزیزم دیشب یهویی تصمیم گرفتیم زودتر از شنبه بریم سونو بابایی که از کار اومد ساعت٦بود من میخواستم با بابایی بریم بیرون هم برای بابا لباس بخریم هم رنگ مو برای مادر جون بخریم ولی بابا حوصلش نمیشد منم نمیخواستم مادرجون بفهمه که میخوام براش رنگ بخرم یهو دایی عنایت گفت من میدونم اسما میخواد بره کجا؟ همه با تعجب گفتیم کجا؟ گفت تحمل نداره میخواد بره سونوگرافی برای جنسیت منم دیدم فکر بدی نیست مادرجونم زود بلندشد لباس پوشید و گفت بریم خودم میام و حساب میکنم پولش رو بابایی هم بلند شد و آماده شد و رفتیم پیش سیروس ارشدی پسرعمه مادرجون گفت ساعت٩بیاین تا کارتون رو انجام بدم اونموقع ساعت٦.٣٠بود بابایی هم خسته هی انرژی منفی میداد بهم...
23 اسفند 1391

سونوگرافی اول

سلام قربونت برم الهی امروز 5شنبه با بابایی رفتیم بیمارستان مادر و کودک قرار شد سزارین کنم و تو رو اونجا دنیا بیارم عزیزم ساعت 12 هم رفتیم مطب خانم دکتر ناهید احمدی و سونو داخلی انجام داد و گفت یه دونه هست و قلب و همه چیزش تشکیل شده قربونت برم من منتظر اومدنت هستیم بیصبرانه عکس سونو رو برات میذارم امروز دکتر گفت سن حاملگیت 6هفته و 3روزه گفت احتمالا تیر دنیا بیاد خیلی دوستت دارم کنجدم راستی امروز از بیمارستان برات 6تا کتاب قصه خریدم اسمشون:دخترک موطلایی،سرزمین کوتوله ها،تاشی آتش پاره،مری مرتب ، تاتی کوچولو میخنده شیرینه مثل قنده ،سنجابها در مدرسه زودی بیا تا مامانی برات بخوندشون ٥شنبه30آذر ...
23 اسفند 1391

نا امیدی و گریه مامانی

روز11آذر صبح زود از خواب بیدار شدم و بی بی چک گذاشتم جوابش منفی شد خیلی نا امید شدم ساعت 6صبح بود همه خواب بودن خیلی گریه کردم تا ظهر عصبی بودم وبد اخلاق دیگه کامل قید تو رو زده بودم عزیزم عصر به بابایی گفتم بعد از اینکه کلاست تموم شد برام 3تا بی بی چک بخر پدر جونت میخواست بره بیرون با عمو افشین. منم به عمو گفتم 3تا بی بی چک برام بخر بیار به بابایی هم اس دادم که دیگه نخره ولی پیامم نرفته بود برای بابایی خلاصه شب 6تا بی بی چک به دست من رسید منم دیدم زیاد شده گفتم همین امشب یکیشو استفاده کنم وااااااااااااااااااااااااااای عزیزم باورم نمیشد یه هاله خیلی کمرنگ افتاده بود ولی برای من و بابایی که منتظرت ...
23 اسفند 1391

احساسه زیبای مادری

سلام عزیز دلم خوبی خوشکلم؟ اان تقریبا 10روزه که حرکاتت رو به صورته ضربه هایی احساس میکنم خیلی حس قشنگیه عزیزم شکمم هم که ماشالا از وقتی اومدم توی 5ماه روزانه داره میاد بالا وتپلی میشه بابایی دیشب کلی ذوق زده شده بود که میدید تو داری هی رشد میکنی و من رو تپل میکنی امروز که سه شنبه هست شنبه هفته جدیدکه میشه26اسفند نوبت دکتر دارم ایشالا که توی عزیز مثل نی نیه عمو مجتبی لجباز نمیشی و یه خرده شیطونی میکنی و جنسیتت رو به ما نشون میدی و از خماری درمون میاری هفته دیگه چهار شنبه سال تحویله قراره امسال خونه خودمون بمونیم با بابایی سفره بندازیم چون بابایی شیفت اوله راستی از امروز میشه 4ماه و 10روزم یعنیییییییییییییییییییییییییییی روزی...
22 اسفند 1391

بدون عنوان

اتل متل توتوله ٬گاو حسن چه جوره ٬ نه شیر داره نه پستون٬ گاوشو بردن هندستون٬ یک زن کردی بستون ٬اسمش و بذار عمقزی٬ دور کلاش قرمزی٬هاچین و واچین٬ یه پاتو ورچین ******************* تاپ تاپ خمیر٬ شیشه پر پنیر٬ دست کی بالا **************** عمو زنجیرباف بله ......... زنجیر منو بافتی بله ...... پشت کوه انداختی بله بابا اومده چی چی آورده نخودچی کیشمیش بخورو بیا باصدای چی؟ پاییزه٬پاییزه٬برگ درخت میریزه هواشده کمی سرد روی زمین پر از برگ ابر سیاه و سفید رو آسمون و پوشید دسته دسته کلاغا میرن به سوی باغا همه میگن به یک بار قار و قار و قار وقار ****************** رفتم به باغی دیدم کلاغی کلاغ زاغی سنگ و برداشتم زدم به پایش پایش خون آمد بردمش دکتر دکتر دوا د...
19 اسفند 1391

احساس ترس

سلام عزیز دلم سلام ثمره عشقمون سلام هستی بخش زندگیمون وسلام بر تو که اومدی و شادیمون رو تکمیل کردی امروز حدود2هفتست که خیلی اذیتت میکنم منو ببخش مامانی خیلی نگرانتم امیدوارم جات خوب باشه به خدا دست خودم نیست این2هفته خیلی بدجور حساسیت گرفتم و پشت سر هم خارش گلو میگیرم و سرفه های شدید میکنم بعضی مواقع این سرفه ها اینقدر وحشتناک میشه که خیلی نگرانت میشم و میترسم تو رو جون مامانی و بابایی مواظب خودت باش و این حالات من رو یه کوچولو درک کن و تحملم کن عزیزم الان چند روزه خونه خیلی شلوغه 3روزه مامان و بابای من و دایی عنایت اومدن خونمون که پدرجون نوبت دکتر داشته 2روز هم هست که مامان و باباو عموافشین و عمه...
16 اسفند 1391

بدون عنوان

سلام عزیزم قربونت برم الهیییییییییی خیلی برات دلتنگمممممممممممممم دوس دارم زودتر تکونات رو به طور واضح حس کنم همیشه میگفتن باید مادر بشین تا بدونین چه حسیه واقعا الان دارم یه خورده حس میکنم که چه احساسیهههههههههه میگن خنده بچه بهت زندگی میده شادی میده من هنوز به اونجاها نرسیدم ولی از همین الان حس زندگی کردن رو بهم دادی حس شاد بودن حس بیخیال همه حرف و همه کسی شدن الان دیگه میبینم مهمترین چیزا تو زندگی و دنیا حضور تو و باباتهههههههههه من با شما احساس خوشبختی میکنم تو به زندگی من و بابا روح دادیییییییییی بابا هر شب باهات قبل از خواب حرف میزنههههه برات سوره عصر رو میخونه تا اگه خدا بخواد صبور بشی و آروم...
14 اسفند 1391

بدون عنوان

سلام عزیزم خوبی قربونت برم؟خیلی میخوامت عزیزکم دیروز با بابایی رفتیم من پایان نامه کارشناسیم رو ارائه دادم خیلی استرس داشتم دستم یخ کرده بود آقای روحیان خدا رو شکر همش چرت میزد چون ساعت1بعدازظهربود انگار خیلی خسته بود برای همین نتونست زیاد سوال پیچم کنه بابایی خیلی برای این پایان نامه برام زحمت کشید همه کارهاش رو بابایی انجام داد از همین جا بهش میگم خیلی ممنونم بابت زحمتهای این مدت بعد از دانشگاه من، با بابایی رفتیم دانشگاه زند که بابایی قراردادش رو امضا کنه بعد از اون به خاطر هوسه من،بابایی بردمون آیلار برامون پپرونی و نوشابه و سالاد خرید و رفتیم بلوار چمران خوردیم بعدش دیدیم از غیب ن...
3 اسفند 1391